سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

معمولا وقتی فکری ذهنم رو مشغول کنه یا نگران چیزی باشم خودم رو به کاری سرگرم می کنم تا فراموش کنم .
این روزها فکرهای گونه گون و نگرانی از امتحانات بر مغز ناچیزم فشار آورده و منم فشارش رو بر دکمه های موبایلم وارد می آرم و یکی از بازیهایش را به طرز (تقریبا) دیوانه واری بازی می کنم .
دیوانه وار از این لحاظ که بارها اون رو بازی کردم و تا مرحله آخر رفتم و امتیازم که به 99999 رسید چون رقم بیش از این را نمی تونه بخونه ظاهرا امتیاز افزایش پیدا نمی کنه ولی من هم چنان به بازی ادامه می دم !
اولین باری که به آخر امتیاز رسیدم ناگهان این آیه به ذهنم اومد که « و ماالحیاه الدنیا الا لعب و لهو »
دیدم معنای واقعی لعب و لهو و بی خاصیتی رو می تونم توی این بازی به انتها رسیده ببینم .
جایی شنیدم هدف اصلی سرگرمی ها این است که ما رو از فکر کردن وادارن و ما هم برای فرار از مشکلات زندگی با آغوش باز اونها رو می پذیریم و در همین هنگامه انواع تهاجمات فکری و فرهنگی به ما وارد میشه .
بازی موبایل ، اینترنت، چت و گاهی وبلاگ نویسی همین خاصیت رو داره . آدم رو معتاد یا به قولی خمار می کنه و جز لذت آنی هیچی نمی فهمه .
دیگه سیگار کردن برای نشئگی دمده شده و جز دود و دم چیزی نداره اما اینترنت با دنیای رنگارنگ دلفریبش در قالب پیشرفت علمی و ارتباطات انسانی تا سر حد مرگ نشئه می کنه .
وقتی اطلاعیه های مراکز ترک اعتیاد رو می بینم پیش خودم می گم چی میشد مراکز ترک اعتیاد به تکنولوژی وجود داشت .اونم بدون درد !
کسی پیشنهادی برای فرار از آلام زندگی و نشئه نشدن نداره؟


نوشته شده در دوشنبه 86/5/29ساعت 2:12 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

چهارشنبه امتحان نحو داشتیم . آیه ای بود که باید ترکیبش می کردیم . فکر میکنم شنیده باشید . آیه معروفی هست . اولین آیه از اولین صفحه جزء چهارم قرآن .



منم که این آیه رو دقیقا خونده بودم تمام جزئیات ترکیبش رو با حوصله نوشتم . اما این آیه برام مفهوم دیگه ای هم داشت که هیچ وقت فراموش نمیکنم .
همه آیات قرآن جای تدبر داره اما موقع حفظ به بعضی از آیات که می رسیدیم واقعا قفل می کردم و معنیشو نمی فهمیدم  . یکی از آیات همین آیه  سوره آل عمران بود . ترجمه اش این هست که هرگز به حقیقت نیکی نمی رسید تا آنکه از چیزی که دوست دارید انفاق کنید . اصلا چرا باید چیزی که دوست دارم رو انفاق کنم ؟ شاید چیزی رو دوست نداشته باشم ولی ارزشش بیشتر باشه ... چرا با انفاق دوست داشتنیهامون خودمون رو اذیت کنیم؟
دو سال پیش بود که برای اولین بار سفر عمره مشرف شدم . در سالن انتظار فرودگاه تهران بودیم که با اشاره مادرم متوجه حضور آقای احمدی مجری موفق سیما در برنامه های مذهبی شدم . طی آشنایی که توی یه همایش باهاشون داشتم می دونستم که ایشون حافظ قرآن هم هستند . رفتم جلو وعرض سلام و ادبی و گفتم که حافظ هستم و عازم مکه هستم و ازشون خواستم در ابتدای قرآن کوچکی که به همراه داشتم چند خطی برای تبرک بنویسند . استخاره زدند و آیات اولیه سوره مبارکه توبه آمد ! بنده خدا هم توبه کرد و با کلی عذر خواهی چیزی ننوشت . منم که از خدا  ضد حال خورده بودم  پیش خانواده برگشتم که دیدم شخص همراه آقای  احمدی جلو اومدند و تسبیه دانه درشت سبزی رو بهم دادند و گفتند این را اوشون به تازگی از مکه آوردند و متبرک است . خلاصه ما گل از گلمان شکفت و ازهمان لحظه همیشه همراهم بود و باهاش ذکر و تسبیح می گفتم...
تا اینکه یک روز که جلوی در مسجد النبی نشسته بودم خانم عربی به گمانم از سرزمین لبنان یا مصر جلویم نشسته بود و چشم دوخته بود به تسبیح در دستم . بهم گفت : این رو میدی به من ( به زبان عربی البته ) گفتم : نه ! این هدیه هست . از اون اصرار و ازما انکار . با اینکه دلم نمی خواست دل کسی رو بشکنم اما نمیخواستم دل خودم را هم با از دست دادن اون تسبیح بشکنم ...
به هتل برگشتیم . اومدم تسبیح رو از توی کیفم  در بیارم تا دوباره نگاهی بهش بندازم که ... که دیدم بعله جا خالیه و تسبیح نیست ... هر چی گشتم و فکر کردم و حدس زدم نتونستم بیابمش و به لطف خدا که این آیات مبارک رو به ذهنم عطا کرده مدام این آیه جلوی چشمام رژه می رفت که :



نوشته شده در جمعه 85/12/18ساعت 8:55 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

از دانشگاه که برمی گشتم توی اتوبوس دختری مشغول قرائت قرآن روزانه اش بود .

از یه ایستگاه اتوبوس که گذشتیم جوانی را دیدم که همانطور که قرآن میخواند هر از گاهی سرش را بالا می آورد و انتظار اتوبوس می کشید .

دقایقی بعد از افطار که داشتم از یکی از خیابانهای اصلی رد می شدم دیدم توی خیابون شیر داغ می دن به روزه داران . چقدر دلم میخواست منم برم بگیرم . اما متاسفانه همش آقایون تجمع کرده بودند . البته نوش جانشان !

شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان

همه جا روی در و دیوار و پارچه ها نوشته که بهار قرآن مبارک باد .

بهار... تابستان...پاییز ...زمستان

راستی تا حالا فکر کردید که قرآن تابستان هم داره؟ یا پاییز و زمستان؟ اگه تابستانش رو بگیریم جهنم ... اونوقت باید به بهشت هم بگیم بهار قرآن !

پس بهار باید یه معنی دیگه ای بده . بهار قرآن یعنی فصل شکوفایی قرآن . یعنی اوج زیبایی و طراوتش . البته اوج زیبایی و طراوت هم شاید تعبیر دقیقی نباشه . همون فصل شکوفایی از همه مناسبتر هست .

شکوفه های قرآن ، آیه های نورانی آن هستند که اگه به طراوت محیط حساسیت نداشته باشی می تونه عطر خوشش رو استشمام کنی .

چشماتو ببند . نفس عمـــــیق .

عشق مانند هوا همه جا جاری است ، تو نفسهایت را قدری جانانه بکش

( این همه مدت ننوشتم که مثلا یه مطلب خیلی عالی بنویسم ، حالا در شرایطی که ته مانده کارتم رو دارم مصرف می کنم و با یه نفر در حال چت هستم و یه موسیقی هم از یک وبلاگ در حال پخش هست اینا رو مرقوم کردم . همیشه دنیا خلاف اونیه که انتظار داریم )


نوشته شده در چهارشنبه 85/7/12ساعت 12:6 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

امروز رفتم کتابخونه درس بخونم ، اما یادم رفته بود کتابی که لازم داشتم رو ببرم !

گفتم خدایا چکار کنم که وقتم تلف نشه؟! آها ... بابا ما مثلا حافظ قرآن هستیم ها . شروع می کنم به خوندن قرآن از اول . حوصلم هم نمی شد برم قرآن بیارم تا اگه جایی رو یادم رفته بود نگاه کنم . خلاصه با اعتماد به نفس تمام و اینکه جزء یک رو خیلی خوب مسلط هستم شروع کردم .

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین

الرحمن الرحیم

...

و لا الضالین

آقا چشمتون روز بد نبینه ، و ادامه دادم

بسم الله الرحمن الرحیم

قل هو الله احد !

خودم یهو جا خوردم . باید سوره بقره رو میخوندما ولی از بس طوطی وار نماز خوندیم به هوای همون ور ور کردنهای بی توجه سوره توحید رو خوندم !

قرآن در این موارد میگه : یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم

یعنی یه چیزایی میگن که قلبا بهش اعتقاد ندارن .

حالا اگه بدون توجه و از سر عادت سوره بقره رو می خوندم خیلی بدتر بود . می دونید چرا؟ چون الان با این اشتباه فهمیدم که تو باغ نبودم و خدا بهم تلنگری زد .

* مرســــــــی خدا *

 


نوشته شده در شنبه 85/6/25ساعت 1:11 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

امروز برای لوگوی وبلاگم داشتم دنبال یه عکسی می گشتم در مورد دختری که قرآن بخونه . توی گوگل با کلمات کلیدی دختر و قرآن سرچ کردم . می دونید اولین عکسی که اومد چی بود؟

همون قصه مزخرفه  که دختری به قرآن اهانت کرد و شکل میمون شد!

اما همون کلمات کلیدی رو به انگلیسی که سرچ کردم کلی عکسهای خوب گیرم اومد . یادم به این آیه قرآن افتاد که در مورد نمی دونم منافقها یا کفار یا مشرکان هست که میگه : اولئک کاالانعام بل هم اضل . یعنی اونا حیوون هستن حتی بدتر ! ( گمراه تر ) . به عبارتی صد رحمت به حیووناش که غرض و مرض ندارن . قرآن یه  کلام آسمانی هست اما خداییش وقتی هم میخواد یه گروه گمراه رو توصیف کنه عبارت مودبانه ای به کار می بره که اگه بری تو عمقش می بینی از هزار تا فحش ما هم بدتره!


نوشته شده در پنج شنبه 85/6/16ساعت 1:47 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4