ورد سحری
این وبلاگ همیشه حاشیه بوده برایم. معمولا نه به کسی معرفی ش می کردم نه از کسی خواهش می کردم بخواند و نظر بدهد. ترم اول دانشگاه به خودم قول دادم اگر معدلم بالای هفده شد این وبلاگ را جایزه بدهم و دادم. و فقط همان ترم معدلم بالای هفده شد! فقط یک بار در یک مسابقه قرآنی شرکت کردم که با خاطره بسیار ناخوش آیندی تمام شد. اولش فکر کردم خوش است. از دبیرخانه آن جشنواره تماس گرفتند که وبلاگتان برگزیده شده و تشریف بیاورید تهران در مراسم اختتامیه شرکت کنید. ما هم خوشحال و شادان خانواده را کشاندیم تهران؛ ولی ای دل غافل که فقط می خواستند اختتامیه شان کمی رونق بگیرد شلوغ شود؛ دریغ از حتی یک برگه تقدیر! کارد می زدی خونم در نمی آمد. دست از پا درازتر برگشتیم خانه؛ ولی با خودم عهد کردم این وبلاگ برای دلم باشد. برای خودم. برای هر وقتی که یاد قرآن افتادم و نوشتنم آمد. نوشته های شخصی هم کم ندارم اینجا؛ ولی ته تهش باز هم پناه بردن به قرآن بوده که آمدم اینجا نوشتم. وگرنه خدا داده کاغذ و قلم و وبلاگ و پیج ناشناس. اما... امروز بعد از سال ها رفتم در یک جشنواره قرآنی شرکت کردم. وبلاگ و وبسایت جزو رشته های هنری بود و شرکت وبلاگم باعث شد دو رشته دیگر که اثر آماده هم داشتم نتوانم شرکت کنم. اما نمی دانم چرا دلم خواست یک جایی با اسم و فامیل واقعی م این وبلاگ را عرضه کنم و بگویم سحری بوده که این سال ها در کنج پارسی بلاگ برای خودش از قهر و دوستی اش با قرآن می نوشته. وقتی دیدم ثبت نام وبلاگ به این صورت است که به خانم پشت میز اسم و مشخصات و شماره تحصیلی دادم و آن خانم با خودکار قرمز روی دفترچه لگد خورده ای یادداشت کرد و گفت تا بیستم اردیبهشت وقت دارم وبلاگم را تحویل بدهم! و بعد خودم داوطلبانه با همان خودکار قرمز آدرس وبلاگ را پایین مشخصاتم نوشتم، بیشتر مشتاق شدم به حضور در جشنواره. سال ها بود بدون واسطه کیبرد و اینترنت و رسانه مسابقه یا امتحانی ثبت نام نکرده بودم. آن هم با خودکار قرمز! اصلا خوبی قرآن به همین است که خاکی باشد. احساس نزدیکی کنی به آن و از جنس خودت بدانی ش. خاکی باشد نه خاک خورده روی طاقچه. اسم جشنواره «مادر قرآنی» است. بی هیچ توضیح اضافه ای. و من که نه مادرم نه لایق قرآنی بودن می خواهم روشن کنم مادر قرآنی کیست؟! به نظرم هیچ اشکالی نداره که مدتی به وبلاگ استراحت داد. این وبلاگ رو قرار بود قرآنی بنویسم. مدتی هم خوب پیش رفتم؛ اما الان دیگه ازش راضی نیستم. چون خودم هم مدتیه از قرآن دور شدم و بالاخره تا چند وقت میشه از خاطرات قرآن دوستی تعریف کرد! وبلاگ ننوشتن مثل مشق ننوشتن نیست که آدم رو به دلهره بندازه. نه رفتنش خدافظی می خواد نه دیر برگشتنش عذر خواهی. حالا شاید همین فردا هم خدا عنایتی کرد و آیه ای به قلب ما نازل شد و ما هم دست به قلم شدیم. اما فعلا باید جلوی جفنگ نویسیم رو در اینجا بگیرم که منفعته! امسال فکری شدم تلاشم رو بکنم که لیسانس علوم قرآنی مو بگیرم. احتمالش خیلی کمه که موفق بشم. شاید ده درصد یا حتی نه درصد! نگران امتحان کتبیش نیستم. چون یه بارم قبول شدم. اما مسلط کردن تمام تمام آیه های قرآن و قبول شدن یک ضرب در این امتحان سخت کار حضرت فیله! خسته شدم بس که نوشتم مرور رو شروع کردم و بازم جا زدم. دنبال پایه هستم؛ دنبال کلاس هستم؛ دنبال تلنگرم. من هیچ نسبت به پیشنهاد وبلاگ نویسا برای روز جهانی قرآن خوش بین نیستم. چون به نظرم تبدیل میشه به یه روز کلیشه ای با برنامه های تکراری اول از همه که میگن چه ثوابی بالاتر از قرائت قرآن... ختم هایی برگزار میشه که مثلا نه هزار نفر هر کدوم با خوندن یک خط قرآن، کل قرآن رو در پنج دقیقه ختم می کنن! این از شاهکار اول. بعد همه به هم قرآن هدیه می دن و بورشورهایی از معجزات علمی قرآن و شاهکارهاش پخش می کنن. صدا و سیما هم که قربونش برم آرشیو فایل های قرآنیش رو می کشه بیرون و چند ساعتی قرآن می ذاره. نهایتش بتونن یه تله فیلم درست کنن برای اون روز که یه جوونی به قرآن پناه آورد و خوش بخت شد. و همایش بین المللی بذارن توی سالن اجلاس و تصمیم بگیرن چطور ملت مسلمان رو با قرآن آشتی بدن! مشکل از روز جهانی قرآن نیست. مگه نه اینکه خدا گفته انا انزلناه فی لیله القدر... حالا شما از روز قرآن کوتاه بیاید به شب واقعی قرآن که همون شب قدر هست رضایت بدید! رمضان هم که ماه نزول قرآنه و تمام اسباب خلقت هم برای رو آوردن بیشتر ما به قرآن هماهنگه... چرا عادت کردیم همیشه خارج بزنیم؟ چرا به جای این همه تبلیغاتی کار کردن نمیایم از خودمون شروع کنیم؟ اصلا بیاید یه طرح بذاریم... حالا که اون احمق آمریکایی خواست قرآن رو با آتش نابود کنه همه ما قرآن رو توی سینه هامون حفظ می کنیم. کاش می شد یه طرح جامع خوندن تفسیر قرآن یا حتی حفظ قرآن برای همه وبلاگ نویسا بذاریم. اینقدر که ما وبلاگای چرت و پرت می بینیم اگه روزی یه آیه قرآن بخونیم به جایی بر می خوره؟ قرائت که جای خود داره و بعضی وبلاگا هم شروع کردن به این کار... بیشتر منظورم روی حفظ هست. حفظ قرآن اینقدرا هم کار سختی نیست. به هر حال هر کسی که تو این دنیای سایبر هست یه حداقلی از استعداد رو داره و اگه پشتکار هم داشته باشه می تونه حداقل چند تا سوره قرآن رو حفظ کنه. میشه طرح اینترنتی حفظ 5 تا سوره مثل لقمان، حجرات، یا همچین سوره هایی همراه ترجمه و تفسیرشون بذاریم و آخرشم به نفرات برتر جایزه بدیم. میشه خیلی کارا کرد... میشه به جای تعیین تکلیف برای مسئولان از خودمون شروع کنیم
از شنبه که فهمیدم امسال مسابقات قرآن علاوه بر رشته های ترتیل و حفظ و قرائت و ترجمه و تفسیر، رشته عکس هم داره دارم بهش فکر می کنم. جالبه که هیچ رشته هنری و ادبی نذاشتن الا عکاسی!
نمی دونم چه تصوری از عکاسی قرآنی دارن. احتمالا خزانه عکسشون تموم شده و تمام عکسای توی اینترنت هم تکراری شده که به اذهان مبارکشون خطور کرده رشته عکاسی رو همردیف حفظ و قرائت قرار بدن.
علی ای حال من امشب تمام عکس هام رو ورق زدم. برای من که فقط عکس نیستن، خاطره هستن، زندگی هستن. مطمئنم 80 درصد کسانی که ازشون عکس دارم روحشون هم خبر نداره. عکسای قبلی خودم رو می بینم. الان حس می کنم بعضی لباسهایی که می پوشیدم زیادی توی چشم بوده! زیاد پیر نشدم تو عکسا. شنبه یه دختری ازم می پرسید متولد چندی؟ گفتم شصت و اندی. چشاش داشت در می اومد گفت اصلا بهت نمیاد. بهت می خوره کمتر باشی! منم در تایید حرفش گفتم آره هنوز بعضیا بهم می گن کلاس چندمی؟ بعدم گفتم آرایش دخترای الان سنشون رو خیلی بیشتر نشون میده. نمیدونم چرا بعد این حرفم دیگه دختره رو ندیدم! آخه یه خط چشم مشتی کشیده بود به ضخامت انگشت!
خلاصه از جست و جوی عکس قرآنی رسیدم به اینکه خیلی تو عکسا تغییر نکردم؛ اما خواهرم بزرگتر شده، موهای پدرم سفیدتر شده، خط های صورت مادرم هم. فهمیدم که من تحمل ندارم عکسای سه سال زندگی رو یه جا ببینم. قلبم درد گرفت. نمی دونم چطور اون دنیا میخوایم تمام زندگی مون رو ببینیم! چه ظرفیتی می خواد!
من فهمیدم که چقدر بعضی وقتا برای عکس گرفتن پر رو بودم. مثلا یه زوج جوون یه گوشه خلوت کرده بودن من صاف رفتم ازشون عکس گرفتم. یا از بعضی روحانی هایی که عکس گرفتم واقعا جسارت می خواست! خب من عکسامو گرفتم و تازه دارم فکر می کنم آیا کار درستی بوده یا نه! اینکه استاد بنده خدا داره درس می ده و یهو بلند شدم از جلوی کلاس از همه عکس گرفتم. در حال اجرای مراسم رفتم بالای سن و از جمعیت عکس گرفتم.
تاریخ هایی که هر سال برای عکاسی تکرار شده هم جالبن؛ یا جشن تولد بوده یا سالگرد ازدواج. عکسایی که با بقیه گرفتم، عکسایی که از بقیه گرفتم، عکسایی که بی اجازه گرفتم... آخی... کجایی جوونی که یادت بخیر. الان دو ماهه دوربینه افتاده گوشه اتاق و فقط چند وقت یه بار برش می دارم زیرش رو جارو کنم!
هرعکسی که دیدم توش آیه قرآن داره رو انتخاب کردم برای مسابقه. هیچ کدوم به دلم ننشستن. عکس قرآنی یعنی چی؟ یعنی عکسی که توش کتاب قرآن باشه؟ یا یه جای عکس آیه قرآن نوشته شده باشه؟ مثلا رو دیوار یا گوشه یه کتاب؟ بعد قراره این عکس چه مفهومی رو برسونه؟ اصلا بهترین عکس قرآنی که تا حالا تو عمرم دیدم چی بوده؟ شما چی؟
من دوست دارم تمام عکسام رو با دید قرآنی ببینم. توی آیات ذهنم سرچ کنم و آیه مناسبش رو پیدا کنم. هرعکسی می تونه یه مفهوم قرآنی رو برسونه به شرطی که یه ذهن خلاق و مسلط به آیات قرآن بتونه ربطشون بده.
ببینم اصلا کسی تخصصی به «عکاسی قرآنی» نگاه می کنه یا اینکه فقط به درد مسابقات گاه و بی گاه میخوره؟
لینک این مطلب در سایت طلبه بلاگ
اگه می دونستم میخواد لینک بشه قبل ارسال مطلب یه دور از روش می خوندم! مستقیما از اندرونی ذهنم ریختم رو صفحه وبلاگ!
یادش بخیر پارسال که رفتیم نمایشگاه، اول از همه یه غرفه سمت چپ بود که نوشته بود وبلاگ های قرآنی. رفتم داخل غرفه دیدم کسی نیست. حالا بنده خدا سراسر روز رو اونجا بوده یه دقیقه رفته بودن غرفه همسایه. منم کم نگذاشتم فوری یه قلم کاغذ درآوردم که شمایی که داعیه دار فعالیت قرآنی هستید باید همیشه حضور داشته باشید و جوابگوی مردم قرآن دوست باشید و از این حرفای پرطمطراق صد من یه غاز که روزانه هزار بار می شنوم و گوشام رو در و دروازه می کنم!
خلاصه تا نامه رو گذاشتم روی میز صاحب غرفه با لباس روحانیت سر رسید. باز کم لطفی نکردم و از حفظ نامه رو نطق کردم و یه مشت افاضات هم اضافه اش کردم. بعد کم کم مثلا کوتاه اومدم و فرم ثبت نام در گروه وبلاگ های قرآنی رو پر کردم. بعدم کارمون رسید به آدرس ایمیل و وبلاگ دادن و لحظه آخر که دیرم شده بود برگشتم تند تند خودم رو معرفی کردم و یادآوری کردم که من بارها باهاشون چت کرده بودم قبلا. خب اگه از اول معرفی کرده بودم که نمیشد ادای دعوا کردن رو دربیارم.
آخه آدم میره تو جمع های وبلاگی نه چندان مذهبی می بینه که وبلاگ نویس های جوون با شور و نشاط در مورد وبلاگاشون و ارتباطاشون حرف می زنن و قرار مدار می ذارن و کارهای جمعی می کنن؛ اون وقت وبلاگ نویسی قرآنی ما به این فلاکت افتاده که اگر شانس بیاریم و کسی توی غرفه باشه یه فرم ثبت نام بهمون میده و می ایسته بالای سرت که اسم و فامیل و تلفنت رو بنویسی و بعدم رفت که رفت!
آقای صاحب غرفه که پارسال من توی غرفه تون اسم نوشتم اگر گذرتون به اینجا افتاد سلام!
چه خبر از وبلاگ نویسی قرآنی؟ اون فرم ما پوسیده یا داره خاک می خوره؟ یک سال گذشت ها!
به نظرتون امسال هم بیام اسم بنویسم؟
خبر: نمایشگاه قرآن 25 مرداد افتتاح می شود.