ورد سحری
از من بزرگتر هست ولی گفت دارد پایان نامه کارشناسی می نویسد. همین باعث شد اعتماد به نفسم یک ذره بالا برود. دست کم من این سالها که داشتم لیسانس می گرفتم به هزار و یک کار دیگر هم چنگ زدم. او هم البته بیکار نبوده. در قسمت هایی از زبان و ورزش و بعضی روحیات خاص مشترک هستیم. اصلا خوشم می آید که براده هایی از شخصیتم را در دیگران ببینم و بعد فکر کنم که دید بقیه نسبت به همچه آدمی چیست. فیلم ها را که نگو! اگر بگویم فلان روحیه ام شبیه کدام دختر کدام فیلم است که پاک آبرویم رفته است؛ اما خودم را همه جا می بینم؛ أینما تولوا! این تازه رفیق شفیق ما رشته اش علوم قرآنی است. تا آن رفیق پشت کنکوری دکترا خلاص شود فرمان گروه تحقیق را سپردیم دستش. مصر بود که حتما موضوع تحقیق را باید از بررسی آیات شروع کنیم. حالا بماند که این همه کتاب در مورد موضوع ما از منظر آیات چاپ شده و اینکه آیات و روایات در کنار هم باید تفسیر شوند؛ اما این خانوم کوتاه بیا نبود. حتما می خواست آیات مرتبط را پیدا کند، تفسیرها را بریزد دورش و برای مقدمه یک کتاب قطور بنویسد. نه می شد که بگوییم قرآن نه! نامسلمان که نیستیم. نه می شد به میلش راه بیاییم و سیر تحقیق را به هم بزنیم. آخرش فقط یک پیشامد بود که متقاعدم کرد روش این خانوم جواب نمی دهد. اینکه هر موضوعی را می گفتیم معجم دستش گرفته بود و میگفت اصلا همچه چیزی در دین وجود دارد یا ندارد. در مورد بعضی موضوعات مثلا اینکه چه گرایش هایی در انسان فطری هست یا نه فقط به متن آیات اکتفا می کرد و توضیح بیشتر را از تفسیر می خواست در حالیکه خیلی از توضیحات اساسی را تفسیر می دهد و از متن آیه نمی شود فهمید. مثلا می گفت تمایل به پوشش فطری نیست چون در قسمت آیات فطرت قرآن چیزی به نام پوشش نداریم! کلا دختر خوبی بود. خندیدیم. هم من کلی لیچار بارش کردم هم او! بعض وقت هایش را قیافه گرفتم که مثلا از حرفت خوشم نیامده؛ اما فقط برای مدیریت روابط لازم بود! دم رفتن گفت از حرف هایم که ناراحت نشدی. واقعا هم نشده بودم. گفتم نه بابا! آدم اگر طاقت شنیدن حرف نداشته باشد که نمی تواند کار کند.