ورد سحری
نمی دانم چه سری است که هر چقدر اتفاقات مختلف بر روح و روانم عارض شود یا شاهد تحولات روحی و سلایقم باشم؛ اما باز هم رمز عبور این وبلاگ را فراموش نمی کنم! درحالیکه که بارها پیش آمده ایمیل یا وبلاگ بسازم و حتی به برخی تعلق خاطر زیادی هم داشتم؛ اما - از نظر خودم که متاسفانه و یا شاید هم خوشبختانه- رمز عبورشان را فراموش کرده ام و هیچ و پوچ شده اند. عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم. حتی تا چند ماه قبل فکر می کردم این وبلاگ را به کل از صفحه اینترنت حذف کرده ام؛ ولی می بینم که کماکان سرحال و قبراق زُل زده به من و منتظر روزی است که دوباره به اوقات خوش مرور قرآن بازگردم و پیروزمندانه بیایم اینجا بنویسم: «باز هم حافظ قرآن شدم!» چند وقتی است بر امیال گوناگون کمال طلبی و صفر و صدی غلبه کردم و سعی می کنم تلاوت روزانه قرآن -دست کم روزی یک صفحه- داشته باشم. دیروز داشتم صفحه اول سوره اعراف را می خواندم. از ترس اینکه نتوانم آیات را از حفظ بخوانم و به این بهانه که از رو خواندن قرآن ثوابش بیشتر است حتی امتحان هم نمی کنم که آیا یادم مانده یا خیر. با حوصله و دقت یک صفحه را می خوانم و بعد ترجمه ی تفسیری را. دیروز با سلام و صلوات و احتیاط قسمتی از صفحه اول سوره اعراف را از حفظ خواندم و از خلقت خدا و توانایی های نهفته ی انسان دهانم از تعجب بازماند! انگار که یک نفر لغت به لغت آیات را روی زبانم می گذاشت. هم می توانستم از حفظ بخوانم و هم برایم تازگی داشت! الحق و الانصاف راست گفته اند که «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر» ناامید نیستم از آن روز که برگردم اینجا بنویسم: «دوباره این من! یک حافظ قرآن»