ورد سحری
حفظ قرآن، انس با این کتاب را خیلی زیاد می کند. حتی در ساده ترین حالت انس با کاغذ و جلد و خطوط قرآن هم که زیاد شود بی فایده نیست. در هر مسجدی که بروی و قرآن ببینی، انگار رفیق قدیمی ت را توی خیابان خلوتی از دور دیده باشی و برایش دست تکان بدهی. چیزی که از کودکی به ما منتقل شده بود و توی جامعه جا افتاده این است که باید با احترام و سلام و صلوات با مصحف شریف رفتار کرد. وضو بگیری، رو به قبله مودب و منظم بنشینی، اگر خانم هستی حتی المقدور روسری ساده ای سر بیندازی و خیلی شیک و اتو کشیده قرآن بخوانی. البته که قرآن خواندن آداب دارد درست. لا یمسه الا المطهرون، که می شود هم به طهارت ظاهر ربطش داد هم باطن. اما مرز ظریفی بین احترام و رفاقت هست. خیلی وقت ها این مقدمات و طرز برخورد باعث دوری ما از قرآن شده و اتفاق خوشایندی که در آن سال شیرین حفظ قرآن برای من افتاد این بود که با همین کاغذ و جوهر رفیق شدم. دلبستگی خاصی به قرآن هایم پیدا کردم، دلم می خواست (و هنوز هم می خواهد) همیشه یک قرآن جیبی کوچک توی کیفم داشته باشم. هر چند ممکن است کیفم را همیشه روی سر نگیرم و گاهی به کناری بگذارم؛ اما به همیشه قرآن داشتنم می ارزید. ممکن بود همیشه نتوانم با وضو باشم؛ اما باعث نمی شد قید قرآن خواندن را بزنم، فقط مراعات می کردم که دستم به متن قرآن برخورد نکند. شاید بعضی وقت ها حس خواندن قرآن باشد، اما نتوانم صاف و اتوکشیده رو به قبله بنشینم، آن زمان هم از خیر قرائت قرآنم نمی گذرم و هر طور شده به این ریسمان الاهی چنگ می زنم. آن سال حفظ قرآن، زمان زیادی از روز قرآن کوچک شخصی مان را توی دست می گرفتیم و مرور یا حفظ جدید انجام می دادیم. هرچیزی که زمان بیشتری دست آدم باشد احتمال ریسک و مخاطراتش هم بالاتر است. یکی از معضلاتی که فوق العاده برایمان عذاب وجدان آور بود سقوط قرآن بود! مثلا فکر کنید قرآن را گرفتی دستت، استاد مرد می آید و می خواهی چادر را درست کنی، قرآن نقش زمین می شود. یا مثلا قرآن را گذاشتی روی میزی که در ادامه دسته صندلی است، مشغول تحویل محفوظاتت هستی و کمی این پا آن پا می شوی تا راحت تر باشی، قرآن عزیز از فاصله نه چندان کمی سقوط می کند. بچه ها- نمی دانم بر اساس کدام سند و روایت- می گفتند هر وقت قرآن زمین می خورد باید خرما خیرات کنیم. تا آخر سال هر چقدر این اتفاق می افتاد به خرماهای خیراتی افزوده می شد. کم کم رسیدیم به چند کارتن خرما که نمی دانم آخر تکلیفش چه شد. اما حقیقت مطلب این بود که ما دو راه بیشتر نداشتیم. یا به احترام قرآن، دیگر قرآن حفظ نمی کردیم. یا همینطور با شرمساری سقوط های متوالی را به جان می خریدیم و در حفظ قرآن ثابت قدم می ماندیم. بالاخره نوجوان بودیم و پرانرژی. و ما راه دوم را برگزیدیم و پشیمان هم نیستم. خدا ما را ببخشد. اما بهترین دستاورد مانوسانه حفظ قرآنم که تا این سالها هم برایم مانده و فوق العاده برایم لذت بخش است، این است که ارتباطم با قرآن یکسو و تنها از دید یک ناظر بیرونی نیست دیگر. با آیات قرآن درگیر می شوم، می خوانم، فکر می کنم، زیر آیاتی که برایم جالب تر هستند خط می کشم و گاهی برداشت هایم یا تاریخ و خاطره آن روز را گوشه قرآنم می نویسم. هر وقت دلم برای خدا تنگ شود، روحم کدر شده باشد یا از آدم ها و بود و نبودشان گرفته باشم، تعامل دو سویه م با خط و حاشیه قرآن، آرامم می کند، آرام...