ورد سحری
غصه ها تمامی ندارد. امروز بعد از شنیدن خبر کم و کسر دیگری از دنیا دیدم چقدر خوشبختم که یار و یاوری ندارم، که در غم رفتنش دیوانه نمی شوم. تصمیم گرفتم بخاطر بی ظرفیتی خودم تا همیشه تنها بمانم. وگرنه از همین لحظه چشمانم اشک بار فردی می شود که قرار است چند سالی اولین صبح بخیر و آخرین شب بخیرم را بشنود و یک باره تنهایم بگذارد. هنوز نیامده طاقت دوری اش را ندارم.
نوشته شده در جمعه 96/4/30ساعت
4:0 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |