سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

هر بار که می‏نویسم با خودم عهد می‏کنم بار آخرم باشه. به امید آن بار!

فردا روز معلم هست. گفتم در مورد بهترین معلم قرآنی که داشتم بنویسم. هرچی از سالهای دبستان و راهنمایی و دبیرستان مرور کردم و بالا آمدم و پایین رفتم دیدم هیچ کدامشان چنگ خاصی به دل نمی‏زدند. بذارید از اول مرور کنم:

اول، دوم، سوم دبستان: یادم نیست!
چهارم و پنجم دبستان و اول راهنمایی: خانم ح-پ . خوب بودن. مهربون.اول راهنمایی که خواستم برم مسابقه حفظ قرآن چند بار رفتم خونشون باهام کار کردن. ولی یادمه پنجم دبستان با اینکه حقم بود برای مسابقات قرآن برم بهم گفتن اجازه بده اون یکی دوستت بره چون ناراحت میشه. هیچ وقت نتونستم فراموش کنم!
دوم راهنمایی: معلم دینی و قرآنمون یکی بود. یک خانم حدود پنجاه ساله که شدیدا وسواسی بود. تا چندین سال از خیر سر ایشون دچار وسواس شدم! تنها یادگارش برام همین بود.
سوم راهنمایی: معلم دینی و قرآنمون باز هم یکی بود. یک خانم چهار پنج سال جوانتر از معلم سال قبلم. آن سال من تنها چادری کلاس بودم. وضع بچه ها به شدت افتضاح بود. آن سال چیزهایی از بچه‏ها می‏شنیدم که ... آن وقت این خانم  همه‏اش در حال و هوای عرفان و سلوک بود. وقتی همه بچه‏ها درگیر مسائل اجتماعی، بحران هویت، حجاب، نماز، دین و ... بودند ایشان هم درگیر مسائل خودش بود. کلا آن سال هر کس برای خودش بود. من هم خیلی تنها بودم. متاسفانه این معلم قد کوتاهی هم داشتند و مایه تمسخر بچه‏ها شده بودند.
اول دبیرستان: کمی بهتر شد. معلم قرآن خانم جوان زیبارویی بودند که صدای ضعیفی هم داشتند و وقتی درس می‏دادند فقط باید بهشان زل می‏زدیم تا لب‏خوانی کنیم. اما چهره نورانی‏شان کمی معلم قرآن را به دلمان شیرین کرد.
دوم دبیرستان: به جرأت می‏توانم بگویم آن سال خودم معلم قرآن بودم. روخوانی می‏کردم. گاهی درس می‏دادم. برگه های امتحانی را صحیح می‏کردم. مسابقات قرآن داخل آموزشگاه. فقط حقوقم را کس دیگری می‏گرفت. چند سال بعد یک بار رفته بودیم سینما خانم معلم قرآن را دیدم که با مانتو و شال سبز پسته‏ای تشریف آورده بودند. متاسفانه وقتی ایشان را به خاطر آوردم از دسترسم خارج بودند؛ وگرنه حرفها داشتم.
سوم دبیرستان: سال سوم مشکلات عقیدتی با معلم قرآن پیدا کردم از همان اوایل سال. می‏گفت برای حلال و حرام باید به قرآن مراجعه کنیم ولی برای مباحات زندگی به هیچ جا. آخر هیچ جا که نداریم یا قرآن یا شیطان. هیچ کس نیست که اهل هیچ جا نباشد. استدلالم هم به یک آیه قرآن بود که و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین... بماند. بحثش مفصل است.
پیش دانشگاهی: کمی بهتر بود معلم آن سال. فوق لیسانس فقه و حقوق بود. خوبی‏اش این بود که بهمان یادآوری کرد در سال کنکور باید مسلمان هم بود. اما شش ماه کلاس پیش دانشگاهی بهم فرصت نداد که باهاشون ارتباط برقرار کنم.
اما سال اول دبیرستان دبیر ادبیاتی داشتیم. خانم م.مشفق . خواهر شهید بودند. مهربان. درس خوان. رتبه 11 کنکور. گاهی برایمان از شهدا و اسلام  می‏گفتند.ادبیات را به قرآن پیوند می‏دادند و ما را مشتاق هر دو می‏کردند. خانه‏شان نزدیک خانه‏مان بود. گاهی با چند تا از دوستان و ایشان پیاده می‏رفتیم. چند سال بعد در مسابقات قرآن دیدم ایشان را. رفته بودم برای تماشای مسابقات. ایشان هم همینطور. ناهار به صرف ساندویچ مهمانشان شدم. گفتند که خودشان شروع کردند به حفظ سوره مریم. قرآنی ترین معلمی که به یاد دارم ایشان بودند. کاش می‏شد یک بار دیگر ببینمشان. کاش...

روزشان مبارک


نوشته شده در چهارشنبه 87/2/11ساعت 8:1 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |