ورد سحری
ش نبود نگاه کردم. یک قسمت کتاب که بیشتر خوانده شدهبود سیاه بود.
آه... چقدر که با این سیاه شدن ضخامت صفحات زندگی کردیم. هر کس که قطر بیشتری از قرآنش سیاه شدهبود یعنی بیشتر حفظ کردهبود. بعضیها قرآنشان سیاهتر میشد. علتش را نمیدانم. یا بیشتر میخواندند یا همیشه قرآن را طوری میگرفتند که ضخامت صفحات را لمس میکرد یا دستشان کثیفتر بوده! ضخامت سیاه قرآن اثبات ادعای حفظمان بود.
بعد یادم آمد چقدر دلم تنگ شده برای آن قرآن سبزم. آن قرآن سبز چمنی ترجمهی آقای فولادوند که بیست جزء را با آن حفظ کردهبودم و اندازهی دو سوم قطرش سیاه شدهبود. سایز صفحات آن قرآن کمی شبیه مربع بود و وقتی دستم میگرفتم حس میکردم انجیل دستم گرفتم و شاید خودم هم راهبهام!
و کسی که یک سال صفحه به صفحه با سیاه شدن صفحات جلو نرفته و آیات را در مغزش حل نکرده چه میفهمد قطر سیاه شدهی کتاب را.
دلم کشید از همین فردا دوباره مرورم را شروع کنم.