سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

ببینید دیگه چقدر غرق این زندگی شدم که خبر برگزاری مسابقات بین المللی قرآن رو باید از تلویزیون بشنوم و تازه یادم بیفته! قدیم تر ها از یک ماه قبل از شروع مسابقات مشغول چانه زنی با خانواده بودم که راضی شون کنم برای تماشای مسابقات بریم. تماشای مسابقات قرآن از وقتی حافظ شدم خیلی برام لذت بخش تر شده. اینکه خودم همراه حافظ یا قاری زیر لب بخونم و اشکالاتش رو زودتر از داور بگم. انگار یه مسابقه فرضی هم بین من و داور باشه!

خلاصه اینکه دیروز همینطور که داشت تبلیغات و مسابقات بی المللی قرآن رو می ذاشت دیدیم که داره رقیه محمدی رو نشون میده. رقیه محمدی کوچک سال ترین دختری بوده که حافظ قرآن شده؛ اونم در سن 6 سالگی. تلویزیون داشت قرائت قرآنش رو نشون می داد. اول همه مون تعجب کردیم که چرا این همه سال که گذشته و ماها این همه بزرگ شدیم رقیه همون قدری مونده! بعد فهمیدیم پخش مجدده و چند دقیقه بعدش مصاحبه با رقیه خانوم بزرگ شده رو نشون داد. ماشالا بزرگ شده بودن. یه چادر شالدار با روسری سفید و سیاه پوشیده بودن. یاد اون مطلبم افتادم که در مورد هادی نگارش و کت شلوار و ریش پروفسوری نوشته بودم! چرا من فکر می کردم هر چی حافظ مسلط تر و با سابقه تر باشه باید از نوع پوشش اون هم مشخص باشه؟! چرا فکر می کردم هر دختری که حفظ قرآنش بهتر باشه مقنعه اش هم باید بیاد جلوتر؟!!

تقریبا 11 ساله بودم که رقیه محمدی رو برای اولین بار دیدم. با پدرش برای اجرای برنامه اومده بود. برنامه توی یه منزل شخصی بوده. اون وقت ها من نیم جزء هم حفظ نبودم و فکر می کردم این دختری که 5 سال از من کوچیکتره و همه همه قرآن رو حفظ کرده حتما از فضا اومده. ( حالا فهمیدم فضا یعنی قم و تهران!) خلاصه اینکه توی اون جمع غیر از صاحبخونه کسی رقیه رو ندیده بود. فقط می دونستیم یه دختر کوچیک هست. پدرش رفت پشت میکروفن و گفت رقیه خودش پشتکار داشته و بدون اینکه به من بگه 60 سوره رو حفظ کرده بود و من حساب کردم که 60 سوره کوچیک قرآن حداقل میشه چند جز؟ مجلس یه مقدار سنتی بود. چند تا مامان بزرگ که دیگه ایام نوه داریشون هم گذشته بود و حوصله بچه نداشتند هم نشسته بودند. وسط مجلس می دیدیم یه دختره فسقلی با چادر هی داره اینور و اونور می دوه. خیلی شیطون بود. این مامان بزرگا هر چی صبر کردن دختره آروم و قرار نگرفت. خلاصه یه دعوای حسابیش کردن که بچه اینقدر شیطنت نکن. بشین سر جات بذار گوش بدیم. و از این حرفها
آخر داستان مشخصه. وقتی اسم رقیه رو برای اجرای برنامه صدا زدن همون دختر شیطون چادری رفت پشت میکروفن!

* یه کم پیازداغش رو زیاد کردم.
مصاحبه با دکتر رقیه محمدی

نوشته شده در چهارشنبه 88/4/31ساعت 5:33 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |