سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

گل بگیرن در و دیوار این شهر رو که حتی یه سخنرانی خوب برای دل خوش کنی نداره. فرضا سخنرانی رو گذشتم آخه روضه درست درمون هم نداره... سالهاست گلی گم کرده اند زحمت نمی کشن برن دنبالش! اینجا حتی شام های امام حسین هم طعم روضه نمیده؛ آخه کی می تونه با پیتزای هیئت ارتباط معنوی برقرار کنه جون من؟ اونم با نوشابه قوطی!

امشب که زنگ زدند برای شام سه شنبه شب دعوتم کردند فقط تو دلم خدا خدا می کردم مجلس زنونه مردونه کاملا جدا باشه بلکه یه دست لباس مشکی درست بپوشیم خودمون رو گول بزنیم؛ اما گفتن زیادم جدا نیست و باز منم و اون مانتوی مشکی بلند عربی و شالش که حاشیه براق داره و بارها خودم رو باهاش جلوی آینه برانداز کردم و معتقدم یه حجاب کامل و زیباست. بگذریم... دل رو به چی محرم‌های اینجا میشه خوش کرد؟

تقصیر خودم هست که نرفتم تبلیغ. شب تا صبح توی خواب فکر کردم و صبح بعد از نماز پیامک زدم که نمیام! آخه من چی فکر کردم؟ فکر کردم اگه برم شهر کوچیک حس محرم می پره؟ فکر کردم محرم فقط تو این دسته های گوش فلک کر کن طبل و زنجیر و سینه زنی یافت می شود؟ محرم تو سفره های طویل و ثقیله؟ چرا سخنران های وزین شهر باور ندارن که هر سال میشه محرم رو بیشتر فهمید و فهموند؟ بابا اصلا سخنرانی به روز و آپدیت هم بیخیال... حتی همون مقتل خوانی های چند سال پیش هم رائحه محرم داشت؛ اما الان... ( یادم بیارید یه پست در مورد مقتل بنویسم)

امسال با عالم و آدم قهرم. محرم ام رو از توی اینترنت و فایل های پراکنده مداحی لبتاب می گردم. نیاز به روضه یه ساعته و خاموش کردن چراغ و تعارف دستمال ندارم که جاری بشم... همون آهنگ چند ثانیه ای یاسیدالشهداء که زنگ موبایلم شده برام کافیه. همون قابی که تازه از کربلا برام آوردن روضه ی کامل یه شبمه. همون عکس، همون عکس امشب کافیه تا دیوونم کنه. فقط حسرت کتاب هایی رو می خورم که هم اتاقیم بودن و الان در فراقشون می سوزم.

چی داره به سر زندگیم میاد؟ کسی خبر داره؟ کسی باورش می شد بشه بدون بعضی چیزا، بعضی چیزای جاندار هم زندگی کرد؟ زندگی نباید اینقدرا هم شیرین باشه؛ می دونم یه جای کار می لنگه. زندگی شیرین به ما نیومده، زودتر اون روی خودت رو نشون بده تا جوونم! د زود باش دیگه!

نوشته شده در دوشنبه 88/9/30ساعت 12:19 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |