سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

توی خونه ما همه غیر از من یا امتحاناشون تموم شده یا عقب افتاده. البته همچین هم اهل بیت عریض و طویلی نیستیم؛ اما دو سه نفر هم توی خونه خوش باشن و با خیال راحت تلویزیون ببینن و اخبار بخونن و بخوابن... خب آدمیزادم دیگه... آدمیزادلجش می‌گیره!
البته من بیشتر از همه اونها اینترنت میام و به تماشای تلویزیون می‌شینم و سیستم اطلاع رسانی اخبار بین آبجی کوچیکه و بزرگه و مامانه و باباهه راه می‌ندازم؛ اما مخصوصا این روزهای آخر اینقدر با استرس ِ امتحاناتم عجین شده که همش یا دارم ناخنم رو می‌جوم یا پوست لبم رو می‌کنم اینقدر که خون بیفته و اینجاست که خانواده به دادم می‌رسند و دستامو مثه مجرم‌ها محکم نگه می‌دارن تا به خودم آسیب نزنم. ( البته اسم دقیقشون مجرم نیست!)
حتی تا دیروز پریروزها قابل تحمل بود. چون ذخیره مطالعاتی‌ام در طول ترم جواب می‌داد؛ اما خدا به داد آخر این هفته برسه.

خیلی زیبا و معنوی هست که با صدایی آرام و متین چشمامو بدوزم به زمین و بگم بعله من در فلان مدت حافظ قرآن شدم و هذا من فضل ربی که توفیق انس با قرآن پیدا کردم و آگاه باشید که بذکر الله تطمئن القلوب... اما حقیقتش من با خوندن قرآن نه تنها آروم نمی‌شم بلکه دلشوره‌ام هم بیشتر می‌شه. چون یادم می‌افته چقدر آیاتی هست که روزگاری حفظ کردم و دستی دستی دارن از دستم می‌رن. یادم می‌افته حفظ ِ حفظ قرآن بنا به اقوالی واجبه و من خودم رو با چه کارهای بی‌خاصیتی مشغول کردم. یادم میاد که به خاطر حفظ قرآن یه امتیازاتی رو از دست دادم و اگر این حفظ رو هم از دست بدم خسر الدنیا و الاخره می‌شم.

توی یه وبلاگی  خوندم که نوشته بود وقتی آدم کارهای ناتمام داره اضطرابش هم بیشتر می‌شه. گفته بود سعی کنید کارهای ناتمامتون رو تموم کنید تا آرامشتون بیشتر بشه. مثلا همون خانوم نویسنده یه کوبلن ناقص داشته که نشسته تمامش کرده و کلی آروم شده. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم کاش دوباره یه کلاس یک ساله حفظ قرآن برم و همه رو از بیخ مسلط کنم و خیال خودم رو راحت کنم؛ یا اینکه بعضی وقت‌ها از حفظم پشیمون می‌شم و می‌گم من که  لیاقت نگهداریش رو نداشتم اصلا چرا خودم رو انداختم جلو؟

البته خیلی هم وضع تسلطم بد نیست. هنوز هم می‌تونم با قاری قرآن قبل اذون آیات رو زیر لب زمزمه کنم و برای کاربردهایی که می‌خوام آیه مناسب از گنجینه حافظه‌ام پیدا کنم؛ اما حق قرآن بیش از این‌هاست.


نوشته شده در دوشنبه 88/4/1ساعت 1:58 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |