سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

همیشه توی دلم به خانومایی که عاشق ظرف و ظروفشون بودن می خندیدم. میگفتم یه کاسه بشقاب دیگه چیه که آدم بخواد براشون شور بزنه و پولاشو پاشون حروم کنه؟ حالا خودمم به این درد مبتلا شدم!
خب می دونید...ظرف هم لذته هم درد. لذت مصرف و تنوع و رنگ و مدل و درد شستن و پختن و جادادن. حتی این ظرفای پلاستیکی حتی ظرفای مسی و روحی و ملامین قدیمی انگار یه زیبایی های نهفته دارن. ظرف، با سخاوت نتیجه زحمتای خانوم خونه رو توی خودش جا می ده و حتی بهش زیبایی میده. ظرف می تونه خیلی هم فانتزی و قشنگ باشه. فقط کافیه از جلوی مغازه های کادویی و کریستال با سرعت آهسته تر رد بشید تا برق ظرف و ظرفشون چشمتون رو بگیره.
البته خدا رو شکر اصلا تو خط کریستال و سیلور و اینا نیستم و فقط از پشت ویترین مغازه ها تحسینشون می کنم؛ اما دارم حس می کنم که کم کم وابستگی شدیدی بین من و کاسه بشقابای ظاهرا بی خاصیت داره ایجاد میشه! هر ظرفی رو با وسواس می شورم و باز بعد خشک شدن چکش می کنم نکنه لکی بهش مونده باشه یا لب پر شده باشه مثلا. ظرفا رو که توی کابینت جا میدم آخر سر یه نگاه کارشناسانه بهشون میندازم ببینم همه چی ردیفه یا نه!

تا اینجای کار وابستگی و مراقبت و نظافت یکی هست اما خدا نکنه این ظرف عزیزتر از جان یه بلایی سرش بیاد. مثلا وقتی دارید از پارک برمیگردید و سبد ظرف و غذا رو دادی دست کس دیگه ای جلوی چشمت می بینی که ظرف عزیزت به خاطر بی احتیاطی طرف پرواز می کنه و با شتاب روی سنگفرش کنار پارک سقوط می کنه. اون وقته که باید نیشت رو تا بناگوش باز کنی و بگی قضابلا بوده و انگار کنی که هزار تا از این ظرف ها داری و اصلا هم سرویست ناقص نشده!

اون وقته که باید توصیه خاله جان رو آویزه گوشت کنی و فکر کنی آیا خدا با شکسته شدن ظرف من بیشتر ناراحت میشه یا شکسته شدن دل کسی که ظرف من رو سهوا شکونده؟

اون وقته که باید نیمه پر لیوان رو نگاه کنی و بگی خدا رو شکر که دیگه لازم نیست این ظرف رو بشورم!


نوشته شده در سه شنبه 89/5/19ساعت 9:21 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

نمی دونم چرا گاهی - که حالا گاهی رو برای حفظ آبروی اینجام میگم- حوصله عبادت ندارم. یعنی خودم رو با خیلی از هم سن و سالام و هم ردیفام که مقایسه می کنم اونا مثلا ماهی یه نماز شب می خونن ، به یه دعاهایی خاصی مداومت دارن، برنامه خاصی برای قرآن خوندنشون دارن ... اما من... ماشالا قربون خودم برم از رو هم نمی رم و از ادعام پیش خدا چیزی کم نمیشه!

راستش خیلی مراقبم که فاصله بین حرف و عملم زیاد نشه برای همین توی انجام دعا و مستحبات که یه جورایی تلقین خوبی ها هست به خودم سخت نمی گیرم و ظاهرا زیادم احساس شرمندگی نمی کنم! خدا حفظم کنه!

خب اینا رو برای این گفتم که می خوام در مورد یه کار کوچیکی که تازگی یاد گرفتم و فوایدش بنویسم. مقدماتش برای این بود که نه خودم باورم بشه نه شما که تونستم از موضع قبلیم کوتاه بیام و خلاصه اهل زهد و عبادت های خاص شده باشم!

دو ترم قبل درس اخلاق 2 داشتیم به ارزش دو واحد درسی. درسی خوب و استادی عالی بود. هر جلسه که می رفتیم کلی نکات اخلاقی و عبادی یاد می گرفتیم ولی دریغ از یه ذره عمل. یه روز به خودم گفتم بذار یه یادگار ازین درس داشته باشم و به یه نکته کوچیکش عمل کنم.

سعی کردم روی مبحث شکر کار کنم. چون حس کردم دارم زیادی ناشکر می شم و بیش از واقعیت از زندگیم ابراز نارضایتی می کنم. شروع کردم بعد از هر نماز فریضه یه سجده شکر می رفتم و از یکی از نعمتایی که خدا بهم داده تشکر می کردم. خیلی راحت و خودمونی. بعضی وقتا یه موضوعات ریز خنده داری به نظرم می رسید که خودم توی سجده می زدم زیر خنده! مثلا خدایا قربون دستات که کنترل تلویزیون اختراع شده! خدا جون مرسی که امروز ازم سر کلاس درس نپرسیدن. خدایا ممنونتم که مثل بعضی ها نیستم! سعی می کردم دعام فی البداهه باشه و واقعا ته دلم از یه نعمتی تشکر کنم. یه مدت حس کردم نعمت کم آوردم شروع کردم از خلق صحیح و سالم دونه دونه اعضای بدنم تشکر کردم. حالا این پروژه یه هفته ای طول کشید.

می گن ما باید از خدا تشکر کنیم. مسلمه که خدا به تشکر ما نیازی نداره. این روزا من دارم به نتایج قشنگ جدیدی می رسم. اینکه شکرانه روزانه از خدا باعث میشه خودمون هم بیشتر بفهمیم که چه نعمت هایی داریم و به قولی نیمه پر لیوان رو ببینیم.

تو همین مدت برام پیش اومده که خیلی ناراحت باشم ولی هر طور شده یه بهونه ای برای شکر پیدا کردم که پیش خدا دست خالی نباشم. بعد همین نعمت کوچیکی که پیدا کردم برای شکر، به خودم آرامش میده و می فهمم هنوزم چیزای خوبی تو دنیا دارم که بهشون امید ببندم. مثلا همین امشب که دستم درد می کرد و داشت کلافه ام می کرد بعد از نماز سجده رفتم همینجوری به طعنه رو به خدا گفتم  : خدایا شکرت که پا و کمر و سرم درد نمی کنه! یعنی می خواستم پیش خدا گله کرده باشم که این چه وضعشه اما از قانون سجده شکرم هم کوتاه نیومده باشم. یه آن به خودم اومدم که هی دختر واقعا اگه الان پا و کمر و سرت هم درد می کرد خیلی اوضاعت خراب میشد. بعدش از ته دل خدا رو شکر کردم!

به نظرم این آیه قرآن که می گه لئن شکرتم لازیدنکم  مفهومش فقط این نیست که اگه برای خونه داشتن خدا رو شکر کردیم فرداش میشه دو تا خونه! همین قضیه شکرگزاری باعث میشه نعمتها و برکاتی که تو زندگی داریم رو بیشتر ببینیم و به نظرمون بزرگتر بیان. دنیا روی خوشش رو بهمون نشون بده.
البته من که هیچ وقت نمیتونم خودم رو گول بزنم و باز ته دلم یه چیزی میگه غر بزن و بیشتر از این رو بخواه... اما خدایا شکرت
بابت هر چی می دی
و هر چی می گیری


نوشته شده در دوشنبه 88/10/21ساعت 12:8 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

این روزها
این روزهای پخش و پلا
شدیدا احساس می کنم یک نفر بالای سرم نشسته و برنامه هام رو تنظیم می کنه.
 با اینکه به بعضی هاش با تاخیر می رسم؛ اما توالی کارهام به طرز عجیبی متحیرم کرده.
سر صبح که برنامه های روزم رو با خودم مرور می کنم هول برم می داره که مگه
من چند نفرم؟ اما شکر خدا شب رو با آرامش سربه بالین می ذارم.
خدا داره باهام حرف می زنه
همه چیز داره مهیا می شه
برای تموم کردن کارهای عقب مونده قبلی،
برای دل بریدن،
برای شروع برنامه های جدید،
خیلی تمیز و مرتب «مدیر برنامه» داره مدیریتم می کنه.
تا یه هفته پیش خودم داشتم می دویدم
اما الان حس می کنم
افتادم روی غلطک
البته نه اون دویدن از خودم بوده
نه این راه افتادن
اما دیگه بدون حرص و جوش
کارها داره جور می شه
ایتس اوکی!

خدایا
من که یکی ام
این همه آدم...
چطور همه رو مدیریت می کنی؟
چطور برنامه هاشون رو هماهنگ می کنی؟
چقدر که تو بزرگی...

نوشته شده در سه شنبه 88/9/10ساعت 12:45 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

« و نحن اقرب الیه من حبل الورید»



نوشته شده در چهارشنبه 88/4/10ساعت 11:47 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |