ورد سحری
رمضانی بود و بار سفر بست قرآن از سرش رد می کنم و محکمش در دست می گیرم من حافظ قرآنم تا سال دیگر که رمضان بازگردد.
و نحن المقیمون
فی الإنترنت
فبئس القرین
مهم اینه که در اوج ِ سرعت روی زمین، وقتی اسباب پرواز مهیا هست یه لحظه اون دو تا چرخ کوچولوی جلو رو بگیره بالا، نوکش رو بده به سمت آسمون و اراده خونه ابرا بکنه.
حالا فرض کنید یه باند پرواز با یه هواپیمای مجهز -نه از این توپولفها - ساعت پروازش هم بدون تأخیر، آماده آماده باشه .بعد این هواپیمائه هِی روی زمین سرعت بگیره ولی از ترس سرعت زیاد بزنه رو ترمز! مشخصه که اینجوری مسافرا با کمربند از صندلی کنده میشن!
این روزا فهمیدم که روزه گرفتن من حکم همون هواپیمای ترسو رو داره. اسباب پرواز مهیاست. نخوردن و سنگین نشدن، سحرها بیدار بودن، در غل و زنجیر بودن شیطان، توجه عمومی جامعه به معنویات... اینا همه باب یه پرواز جانانه هست؛ اما تا این گرسنگی و ضعف میزنه به این شکم کارد خورده فوری میاد یعنی میام پای اینترنت و تلویزیون و کوفت و زهر مار تا فراموشش کنم. به جای اینکه از این مرحله گذر کنم و شوق پرواز داشتهباشم از سرعت زیاد روی زمین وحشت میکنم!
فقط کافیه همینکه از برکت ماه رمضان یه کم از دنیا بریدم گاهی هم به آسمان نگاه کنم و برای ابرا دست تکون بدم. سرعت که گرفتم دعای سفر بخونم، کمربندهامو محکم ببندم و از آسفالت داغ باند پرواز دل بکنم.
نمیدونم. شایدم چرخای جلوم خرابه!
یک جزء را چندین بار بخوانید.
هر سال یادم هست و بابتش حرص می خورم. حرص می خورم که چرا اینقدر شاخه به شاخه پریده ام و هنوز لیاقتش رو ندارم که در جمعی قرآنی یا علمی در محفلی خصوصی تر از آن دیدارهایی که رفتم در جایی که مهلت صحبت هم داشته باشم خدمت ایشان برسم.
تلویزیون که داشت مشروح سخنان رهبری را در جمع قرآنیان نشان می داد من در تاریکی مطلق اتاق روی فرش دراز کشیده بودم و مشغول حرص خوردن بودم. ( لینک خلاصه صحبتهای آقا)
کاش مقامی امتحانی درجه ای چیزی مشخص می کردند که اگه به اون برسیم بتونیم در این افطاری سالانه شرکت کنیم. یعنی چند سال وبلاگ نویسی قرآنی هم نمی تونه جواز ورودم بشه؟
اصلا کدوم وبلاگی رو سراغ دارید که چندین سال از رابطه اش با قرآن و تجربیات و شنیده و دیده هاش در این زمینه با زبونی امروزی نوشته باشه؟
ها؟
• بعد از پنج شش سال سینه چاک کردن انفرادی برای بازدید از نمایشگاه قرآن، امسال که می بینم بقیه خانواده هم مثل من مشتاق هستند و برای خرید بعضی کتاب ها و سی دی های خاص نقشه می کشن به دلم برات شده که ... میریم ان شاالله.
• چهار یا پنج سال پیش که برای بازدید از نمایشگاه قرآن عزم تهران کردم و تا چند متری نمایشگاه هم رفتم و دست از پا درازتر برگشتم... یادش خیر نیست برام. نمی خوام. حتی اون قرآن یه بندانگشتی هم ...دو سال بعد یکی دیگه هم ازش خریدم... اگه این نقطه چینا نبود، اگه همون موقع حرفام رو زده بودم الان تلنبار نشده بود گوشه دلم!
• یه سال چند نفر از خانواده ما ، افطاری مذکور رو رفتند. تو تلویزیون هم نشونشون داد و ما بچه شهرستانی های ندید بدید ذوق مرگ شدیم!
• خب منم میخوام نمک گیر بشم خب!