سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

خدایا
قرآن را در آنی بر قلب پیام برت نازل کردی،
«فی لیلة مبارکه»
کربلایی کاظم را یک شبه حافظ کل قرآن کردی،
حال آنکه
«و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب» بوده.

من
به یک هفته هم راضی ام...
بیا و این آیات فراموش شده را به من بازگردان!
در این «یوم تنسی»

نوشته شده در دوشنبه 88/6/23ساعت 4:4 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

مرحله اول آزمون حفظ قرآن قبول شدم.
حالا باید بشینم برای آزمون شفاهی بخونم.
حالا این منم و این صفحات قرآن و ورودی چشم و گوش و خروجی زبان.
بعضی وقت ها به نظرم میاد چقدر فعل حرف زدن کار جالبی هست. اینکه آدم با یه تیکه گوشت - که زبان باشه- و یه حفره - که دهان باشه- و یه سری تار و مروارید - که دندون باشه- صداهایی تولید کنه که بشه زیر و بم و بالا و پایینش برد. صدایی که جایی اشغال نمی کنه. از دیوار رد می شه. رنگ و بو و مزه نداره وجالبتر از همه اینکه این امکانات همیشه همراهمون هست!
حالا این صدا بخواد بلندگوی خدا هم بشه چه زیباتر!
برای مرور قرآن تا صدای خودم رو موقع مرور نشنوم راضی نمیشم؛ انگار قبول نداشته باشم. فلاتسمع الا همسا!  ( درست نوشتم؟)
روزهایی که امتحان داشتیم و روز قبلش چندین جزء پشت سر می خوندم آخر شب که میشد دیگه صدام در نیومد، دهانم خشک می شد و دیگه آخرش مجبور می شدم با چشم مرور کنم.
موقع مرور قرآن علاوه بر لذت خواندن قرآن، شنیدن صوت قرآن هم لذت بخشه؛ هرچند نه صدایی داشته باشیم نه صوتی نه لحنی نه تجویدی!
پدیده جالبی هست این صوت و صدا. دیروز بعد از نمازم به سجده رفتم و خدا رو شکر کردم که می تونم با پدیده جالبی به نام «صوت» منظورم رو به مخاطبم برسونم.
یکی از لذت های دنیا حرف زدنه؛ و چه لذت بخش تر هست بلندگوی حرف های خالق شدن؛ آن هم از حفظ!

نوشته شده در چهارشنبه 88/5/14ساعت 2:33 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |