سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

ازینکه دم عید همه در تب و تاب خرید عید بودن خنده ام می گرفت.
ازینکه چند ساعت مونده به سال تحویل نشستم اون کتاب داستان رو تموم کردم حس خوبی دارم.
ازینکه بچه مدرسه ای ها یه هفته قبل نوروز مدرسه رو دودر می کنن خوشم نمیاد.
ازینکه موقع سال تحویل حرم یه کتاب 300 صفحه ای درسیم برای مطالعه همرام بود آرامش داشتم.
ازینکه اینقدر نمایشگاه سفره هفت سین می دیدم از جیب های خالی مردم خجالت می کشیدم.
ازینکه روز اول فروردین وقت کردم بشینم اون طرحم رو بنویسم و ایمیل کنم خوشحالم.

ازینکه نوروز که میشه ملت مثل فراری ها از خونه می زنن بیرون تعجب می کنم.
ازینکه مردم دنبال کردن سریال های نوروزی رو مثل نون شب واجب می دونن متاسفم.
ازینکه توی سفر داشتیم همش در مورد مقاله های در دست تهیه حرف می زدیم به خانواده ام می بالم.
ازینکه سیزدهمون به در نشد و دیگه کسی بهم گیر نمیده که سبزه گره بزن راحتم.

ازینکه امشب افروز زنگ زد و پرسید مرور قرآن تا چه جزئی هست امیدوار شدم.
ازینکه فردا تعطیلات تموم میشه و میرم سراغ درس و زندگیم خیلی خیلی خوشحالم!


نوشته شده در جمعه 89/1/13ساعت 11:53 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

وبلاگم رو زیر و رو کردم. از ویرایش اطلاعات شخصی و آرشیو کردن تمام مطالب قبلی گرفته تااا تغییر عنوان و قالب و مدیریت وبلاگ های لینک شده و حذف پیوندهای روزانه!

عناوین را هم برداشتم مثلا قرآنی نوشتم. البته در این نیمه شبی آیات بهتری به ذهنم نرسید... آیات پیشنهادی شما را پذیراییم.

درباره من= انی بشر مثلکم

بازدیدها= و ان تعدوا نعمت الله لا تحصاها

مطالب آرشیو شده= ما قد سلف

عضویت در خبرنامه= عن النبأ العظیم

لینک دوستان= و اخری لم تقدروا علیها

صفحات اختصاصی=؟

 

البته فعلا پرده ها رو باز کردم دادم بشورن که قالب وبلاگم رنگ پریده شده.

به رسم همه که دید و بازدید رو قبل از سال تحویل و از اموات شروع می کنن وبلاگ کسایی که برام مردن رو باز می کنم و بالا صفحه شون فاتحه می فرستم!

 

اینجا نه هفت سین قرآنی که یک قرآن کامل سر سفره هست.

قرآن مهجور ما روز به روز داره سر سفره ها ریزتر می شه. شده ازین قرآنای میکروسکوپی تزئینی!

 

حس خاصی ندارم از تحویل سال. فقط دوست دارم زودتر بگذره تعطیلات هم تموم بشه برم سر درس و کلاس!

به کسانی فکر می کنم که تحویل سال رو در این دنیا نیستن.

به میت تازه قبض شده مون که باعث شد مراسم مزخرف هفت سین برون با شکوه کمتری برگزار بشه و روح من رو شاد کرد... خدا روحش رو شاد کنه!

به خواهر راضیه فکر می کنم که تازه عقد کرده بود و دم جمکران ماشین زد بهش فوت کرد. چه شوک وحشتناکی برای همه بود. اما این هم فراموش شد.

فقط این منم که هزاران بار خاطرات قدیمی و دوستان داشته و نداشته رو شخم می زنم.

 

دلم می خواست نوروزها می رفتم خارج کریسمس می اومدم ایران تا از این مراسم های سال نو راحت می شدم!


نوشته شده در شنبه 88/12/29ساعت 1:8 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |