سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

بالاخره دیشب و پریشب طلسم روضه رفتنم شکسته شد. رفتم؛ نه به اختیار خودم و نه هر جایی. دیشب موقع روضه نشستم خودم رو آسیب شناسی کردم که چرا امسال اینقدر توی خودم فرو رفتم و با همه مجالس قهرم. فهمیدم بیشترش برمی گرده به روحیه درونگرا بودنم. البته همیشه اینطور نیستم که از جمع فاصله بگیرم؛ اما توی این مجالس روضه نمی تونم همونقدری که ناراحتم ابراز هم بکنم تا سبک بشم. یه موقعی می گفتم چون با خانواده هستم لابد روم نمیشه گریه بکنم. اگه مثل اون خانمه تنها می اومدم راحت بلند بلند گریه می کردم. تنها هم رفتم افاقه نکرد. بعضی وقتا میگم بذار روضه تموم بشه میرم خونه سیر دلم گریه می کنم. مسلما اون هم نمیشه.

در تمام طول روضه آروم می شینم یه گوشه و گوش می دم و مردم رو نگاه می کنم؛ آخرش دو قطره اشک می ریزم و همینطور پکر و دمغ می مونم. حالا همه گریه هاشون رو کردن و حسابی هم گشنشون شده و می خوان دلی از عزا در بیارن؛ اما من هنوز گرفته ام و حتی یه لقمه هم از گلوم پایین نمیره. اصلا تو دلم بقیه رو مذمت می کنم می گم به همین زودی یادتون رفت اوضاع و احوال کربلا رو که حالا دارید دولپی غذا می خورید و یه لیوان آبم روش؟ به زور دو لقمه می ذارم دهنم و می رم خونه باز گرفته و ناراحت. چند ساله تقریبا تا یه ماه بعد از عاشورا و تقریبا تا اربعین همینطور میشم و خیلی برام عجیبه که ملت یه ساعت وحشتناک گریه می کنن و تو سر و کله شون می زنن بعدش فوری آروم می شنن و چارزانو می شینن سر سفره. انگار که همه اون عزاداری ها تصنعی بوده.


روضه و سخنرانی رو که می شنوم انگار می کنم در عالم داره اتفاقات ناخوشایندی می افته که رو همه زندگی ها تاثیر گذاره. مسئله فقط یه جنگ معمولی و تشنگی و نئشگی نبوده. زمین و زمان ضربه خورده. زندگی همه مون در ایام محرم راه رفتن رو لبه تیغ میشه. چون تاریخ یادش هست که در اون زمان سعی کردن نور خدا رو خاموش کنند؛ اتفاقاتی داره توی تکوین می افته... مراقب باشید
یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم...

نوشته شده در چهارشنبه 88/10/2ساعت 10:41 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

گل بگیرن در و دیوار این شهر رو که حتی یه سخنرانی خوب برای دل خوش کنی نداره. فرضا سخنرانی رو گذشتم آخه روضه درست درمون هم نداره... سالهاست گلی گم کرده اند زحمت نمی کشن برن دنبالش! اینجا حتی شام های امام حسین هم طعم روضه نمیده؛ آخه کی می تونه با پیتزای هیئت ارتباط معنوی برقرار کنه جون من؟ اونم با نوشابه قوطی!

امشب که زنگ زدند برای شام سه شنبه شب دعوتم کردند فقط تو دلم خدا خدا می کردم مجلس زنونه مردونه کاملا جدا باشه بلکه یه دست لباس مشکی درست بپوشیم خودمون رو گول بزنیم؛ اما گفتن زیادم جدا نیست و باز منم و اون مانتوی مشکی بلند عربی و شالش که حاشیه براق داره و بارها خودم رو باهاش جلوی آینه برانداز کردم و معتقدم یه حجاب کامل و زیباست. بگذریم... دل رو به چی محرم‌های اینجا میشه خوش کرد؟

تقصیر خودم هست که نرفتم تبلیغ. شب تا صبح توی خواب فکر کردم و صبح بعد از نماز پیامک زدم که نمیام! آخه من چی فکر کردم؟ فکر کردم اگه برم شهر کوچیک حس محرم می پره؟ فکر کردم محرم فقط تو این دسته های گوش فلک کر کن طبل و زنجیر و سینه زنی یافت می شود؟ محرم تو سفره های طویل و ثقیله؟ چرا سخنران های وزین شهر باور ندارن که هر سال میشه محرم رو بیشتر فهمید و فهموند؟ بابا اصلا سخنرانی به روز و آپدیت هم بیخیال... حتی همون مقتل خوانی های چند سال پیش هم رائحه محرم داشت؛ اما الان... ( یادم بیارید یه پست در مورد مقتل بنویسم)

امسال با عالم و آدم قهرم. محرم ام رو از توی اینترنت و فایل های پراکنده مداحی لبتاب می گردم. نیاز به روضه یه ساعته و خاموش کردن چراغ و تعارف دستمال ندارم که جاری بشم... همون آهنگ چند ثانیه ای یاسیدالشهداء که زنگ موبایلم شده برام کافیه. همون قابی که تازه از کربلا برام آوردن روضه ی کامل یه شبمه. همون عکس، همون عکس امشب کافیه تا دیوونم کنه. فقط حسرت کتاب هایی رو می خورم که هم اتاقیم بودن و الان در فراقشون می سوزم.

چی داره به سر زندگیم میاد؟ کسی خبر داره؟ کسی باورش می شد بشه بدون بعضی چیزا، بعضی چیزای جاندار هم زندگی کرد؟ زندگی نباید اینقدرا هم شیرین باشه؛ می دونم یه جای کار می لنگه. زندگی شیرین به ما نیومده، زودتر اون روی خودت رو نشون بده تا جوونم! د زود باش دیگه!

نوشته شده در دوشنبه 88/9/30ساعت 12:19 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |