سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

رمضان مبارک هم آمد. از امروز که به امید خدا ختم قرآن رو شروع کردم تصمیم دارم از هر جرئی یک آیه اش رو که نظرم رو جذب کرده انتخاب کنم و با یه کم توضیحات بنویسم. حالا یا برداشت شخصی خودم یا با استفاده از تفاسیر

امروز با اینکه روز دوم رمضانه اما جزء یک رو خوندم. چندان حال خوشی نداشتم موقع خوندن و می خوندم که فکرم رو از مشغولیت هاش رها کنم و زبونمم به ذکر خیری بچرخه. همینطور که اشکای صورتم داشت خشک می شد این آیه چشمم رو گرفت:

واستعینوا بالصبر و الصلاه و انها لکبیره الا علی الخاشعین

سوره مبارکه بقره. آیه 45
( از خدا به وسیله صبر و نماز کمک بخواید و به درستی که به جز خاشعین این کار بر بقیه سنگینه)

در مورد کمک از نماز که قبلا زیاد شنیده بودم. اینکه حضرت علی - علیه السلام- هر وقت مشکلی براشون پیش می اومد به نماز می  ایستادن و از خدا کمک می خواستن. خیلی از علما و دانشمندان هم روششون برای حل مسائل همین بوده؛ مثلا ابن سینا.

و بشر الصابریناما این مقرون شدن نماز و صبر برام عجیب بود.شاید چون تا قبل از این فکر می کردم نماز یه امر ایجابی هست و صبر سلبی هست.شاید فکر می کردم صبر یعنی خودخوری و تحمل و به رو نیاوردن. اما توی تفسیر نور نکته ای ای خوندم که صبر رو مرادف مقاومت می دونست نه تحمل. دلیلش هم اینکه فرشتگان موقع ورود بهشتی ها بهشون خوش آمد می گن و میگن سلام علیکم بماصبرتم. یعنی آفرین بر شما که توی زندگی مقاومت و پایداری کردید. حتی شرط رسیدن به مقام هدایت و رهبری الهی هم صبر ذکر شده. و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا

حالا این حدیث پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم- برام بیشتر معنا پیدا می کنه. اونجا که صبر رو بر سه دسته صبر بر مصیبت، صبر بر معصیت و صبر بر عبادت دونستن. صبر بر معصیت یعنی مقاومت در برابر اون و الخ.

و انها لکبیره الا علی الخاشعین


نوشته شده در جمعه 89/5/22ساعت 2:10 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

بند ِ انگشتانت
تسبیح ِ من است.


تسبیح


نوشته شده در پنج شنبه 88/10/24ساعت 5:31 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

آن سالی که قرآن حفظ می کردم هر روز ظهرش نماز جماعت میخواندیم. بیشترین نمازجماعت های عمرم را آن سال خواندم. اصلا بعد از آن بود که نسبت به نماز جماعت حس خاصی پیدا کردم.

آن سال امام جماعتمان یکی از این دو نفر بود. یا مسئول آموزش که حافظ کل قرآن بودند و تفسیر هم برایمان می گفتند. یا مدیر موسسه مون در اون شهر که قاری قرآن بودند و صدای فوق العاده ای داشتند.

فوق العاده یعنی بسیار زیبا و دلنشین و ملکوتی. البته هنگام قرائت به اندازه قاریان مطرح جهان نفس خواندن نداشتند و برای همین تا مرحله کشوری مسابقات بیشتر نمی توانستند بروند.

گاهی برای مثال نغمات قرآنی یا شوخی چیزهای دیگری هم می خواندند. اصلا همین ها بود که آن سالمان را شیرین کرد. مسئول آموزشمان هم صدای خوبی داشت؛ اما قاری نبود و به اندازه مدیر روی صدایش کار نکرده بود.
یادم هست روز آخر موقع خداحافظی که مدیر، آیات نور را خواندند همه مان به اندازه مجلس روضه امام حسین گریه کردیم. هم از دلتنگی جدا شدن از دوستان؛ هم از زیبایی و حزن آن صدا.

ماه رجب و شعبان هم هر روز نماز جماعت می خواندیم. فکر کنم آن ماه مسئول آموزش مسافرت بود که تمام آن نمازها و دعای بعدش را با صدای مدیر یادم هست.
تا قبل از آن سال خیلی کم دعاهای بعد از نماز ماه رجب و شعبان و رمضان را خوانده بودم. از آن سال که هر روز ظهر آن دعای زیبا را با آن صوت آسمانی شنیدم حفظشان شدم.
چند روز پیش مادر خواستند این دعا را بخوانند ولی قسمت هایی از آن را فراموش کرده بودند. به من گفتند تا همه اش را برایشان خواندم.
یاد آن سال افتادم و آن نماز جماعت ها و آن دعای زیبا و آن مدیر دوست داشتنی.

رجب تا رجب اصلا این دعا را نمی خوانم؛ اما تا حالا که اصلا فراموشش نکرده ام.
راست گفته اند که : العلم فی الصغر کاالنقش فی الحجر

نوشته شده در شنبه 88/4/6ساعت 12:51 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |