سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























ورد سحری

به نظرم هیچ اشکالی نداره که مدتی به وبلاگ استراحت داد. این وبلاگ رو قرار بود قرآنی بنویسم. مدتی هم خوب پیش رفتم؛ اما الان دیگه ازش راضی نیستم. چون خودم هم مدتیه از قرآن دور شدم و بالاخره تا چند وقت میشه از خاطرات قرآن دوستی تعریف کرد!

وبلاگ ننوشتن مثل مشق ننوشتن نیست که آدم رو به دلهره بندازه. نه رفتنش خدافظی می خواد نه دیر برگشتنش عذر خواهی.

حالا شاید همین فردا هم خدا عنایتی کرد و آیه ای به قلب ما نازل شد و ما هم دست به قلم شدیم. اما فعلا باید جلوی جفنگ نویسیم رو در اینجا بگیرم که منفعته!

امسال فکری شدم تلاشم رو بکنم که لیسانس علوم قرآنی مو بگیرم. احتمالش خیلی کمه که موفق بشم. شاید ده درصد یا حتی نه درصد! نگران امتحان کتبیش نیستم. چون یه بارم قبول  شدم. اما مسلط کردن تمام تمام آیه های قرآن و قبول شدن یک ضرب در این امتحان سخت کار حضرت فیله!

خسته شدم بس که نوشتم مرور رو شروع کردم و بازم جا زدم. دنبال پایه هستم؛ دنبال کلاس هستم؛ دنبال تلنگرم.


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/29ساعت 7:2 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

نمی دونم تا یکی دو ماه دیگه کجای این کره خاکی خواهم بود و سرنوشت، اتاق کوچکم رو تا کجاها ببره؛ اما دلم میخواد هر طور شده خودم رو به نمایشگاه قرآن امسال برسونم؛ حتی شده برای رفتن به نمایشگاه قرآن یارکشی هم می کنم!

یادش بخیر پارسال که رفتیم نمایشگاه، اول از همه یه غرفه سمت چپ بود که نوشته بود وبلاگ های قرآنی. رفتم داخل غرفه دیدم کسی نیست. حالا بنده خدا سراسر روز رو اونجا بوده یه دقیقه رفته بودن غرفه همسایه. منم کم نگذاشتم فوری یه قلم کاغذ درآوردم که شمایی که داعیه دار فعالیت قرآنی هستید باید همیشه حضور داشته باشید و جوابگوی مردم قرآن دوست باشید و از این حرفای پرطمطراق صد من یه غاز که روزانه هزار بار می شنوم و گوشام رو در و دروازه می کنم!

خلاصه تا نامه رو گذاشتم روی میز صاحب غرفه با لباس روحانیت سر رسید. باز کم لطفی نکردم و از حفظ نامه رو نطق کردم و یه مشت افاضات هم اضافه اش کردم. بعد کم کم مثلا کوتاه اومدم و فرم ثبت نام در گروه وبلاگ های قرآنی رو پر کردم. بعدم کارمون رسید به آدرس ایمیل و وبلاگ دادن و لحظه آخر که دیرم شده بود برگشتم تند تند خودم رو معرفی کردم و یادآوری کردم که من بارها باهاشون چت کرده بودم قبلا. خب اگه از اول معرفی کرده بودم که نمیشد ادای دعوا کردن رو دربیارم.

آخه آدم میره تو جمع های وبلاگی نه چندان مذهبی می بینه که وبلاگ نویس های جوون با شور و نشاط در مورد وبلاگاشون و ارتباطاشون حرف می زنن و قرار مدار می ذارن و کارهای جمعی می کنن؛ اون وقت وبلاگ نویسی قرآنی ما به این فلاکت افتاده که اگر شانس بیاریم و کسی توی غرفه باشه یه فرم ثبت نام بهمون میده و می ایسته بالای سرت که اسم و فامیل و تلفنت رو بنویسی و بعدم رفت که رفت!
آقای صاحب غرفه که پارسال من توی غرفه تون اسم نوشتم اگر گذرتون به اینجا افتاد سلام!
چه خبر از وبلاگ نویسی قرآنی؟ اون فرم ما پوسیده یا داره خاک می خوره؟ یک سال گذشت ها!
به نظرتون امسال هم بیام اسم بنویسم؟

خبر: نمایشگاه قرآن 25 مرداد افتتاح می شود.

نوشته شده در سه شنبه 88/5/20ساعت 12:34 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |