ورد سحری

امروز یک اباالفضل چهار ساله دیدم
فشفشه!
رسما از مادرش کوه نوردی می کرد

یک طهورای دو ساله هم دیدم
عروسک!
بلوز شلوار قرمز پوشیده بود
با روسری گل قرمز
مثل کودکی خودم.

توپ قرمزم را از کیف درآوردم و دادم به اباالفضل
طهورا قاپیدش
اباالفضلل را راضی کردیم که طهورا توپ را پس میدهد
اما او همچنان غل غل می کرد

دور طهورا می چرخید و نگاه توپ می کرد
می گفت:
نمی دانم چرا توپ را دستش گرفته و  با آن بازی نمی کند!

اباالفضل طهورا را بغل می کرد.
طهورا نگاه مادرش می کرد که اجازه بگیرد.

طهورا
خوردنی بود
مثل سیب سرخ!

نوشته شده در چهارشنبه 88/8/13ساعت 10:32 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

در ادامه حرکت بر خلاف جریان آب؛
همه از قبول نشدن در امتحانات خاطره تلخ دارند
و من از قبول شدن!

لذا
برای عدم تکرار خاطره تلخ
کارت ثبت نام  کنکور ارشد را با یک تلفن فروختم.

مرحله دوم آزمون را حتی مائده هم قبول نشده بود.
آن وقت من کدامین آیه فراموش شده را می خواندم؟

اینقدر عقب عقب می روم
که برسم به بسم الله سوره حمد!
از دانشگاه زنگ زدند که شما اگر یادتان باشد ده جزء ثبت نام کرده بودید
تعداد 5 جزئی ها را پرسیدم
که اگر کمترند 5 جزء شرکت کنم.
مادر خندید
می دانم 5 جزء هم مالی نمی شوم
دنیا با من قهر است
نقطه


نوشته شده در سه شنبه 88/8/12ساعت 12:30 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

امشب سرم شلوغ است. غم‌هایی که قورت می‌دهم. خنده‌هایی که به لبم می‌خشکند. تنهایی‌هایی که چشمه اشک می‌شوند. کسی که باید باشد و نیست. بایدهایی که هستند و نباید باشند... اینها مهمان من هستند در این شب عید.
چرا شادی و غم من، با مردم نمی‌سازد؟


نوشته شده در پنج شنبه 88/8/7ساعت 11:55 عصر توسط سحر| نظرات ( ) |

       

         نما
ی پنجره ما،
         ردیف پنجره شماست.
         آسمانم را پس بده!
         آسمان خراش!        

نوشته شده در شنبه 88/8/2ساعت 11:46 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

دور، دور لیلی است.
لیلی می گردد و قصه اش دایره است.
هزار نقطه دوار، دیگر نه نقطه و نه لیلی.
لیلی! بگرد، گردیدنت را من تماشا می کنم.
لیلی! بگرد، تنها حکایت دایره باقیست.


لیلی نام تمام دختران زمین است، عرفان نظر آهاری

نوشته شده در پنج شنبه 88/7/30ساعت 2:29 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >