ورد سحری
که همیشه ایستگاه آخر
راننده صدایمان می زند!
خودتی!
متوجه شدم که
نه تنها من مشتاق پله های ترقی هستم
که آنها هم مشتاق من اند!
سرسختانه!
و با ثبت جراحات وارده!
مهم اینه که در اوج ِ سرعت روی زمین، وقتی اسباب پرواز مهیا هست یه لحظه اون دو تا چرخ کوچولوی جلو رو بگیره بالا، نوکش رو بده به سمت آسمون و اراده خونه ابرا بکنه.
حالا فرض کنید یه باند پرواز با یه هواپیمای مجهز -نه از این توپولفها - ساعت پروازش هم بدون تأخیر، آماده آماده باشه .بعد این هواپیمائه هِی روی زمین سرعت بگیره ولی از ترس سرعت زیاد بزنه رو ترمز! مشخصه که اینجوری مسافرا با کمربند از صندلی کنده میشن!
این روزا فهمیدم که روزه گرفتن من حکم همون هواپیمای ترسو رو داره. اسباب پرواز مهیاست. نخوردن و سنگین نشدن، سحرها بیدار بودن، در غل و زنجیر بودن شیطان، توجه عمومی جامعه به معنویات... اینا همه باب یه پرواز جانانه هست؛ اما تا این گرسنگی و ضعف میزنه به این شکم کارد خورده فوری میاد یعنی میام پای اینترنت و تلویزیون و کوفت و زهر مار تا فراموشش کنم. به جای اینکه از این مرحله گذر کنم و شوق پرواز داشتهباشم از سرعت زیاد روی زمین وحشت میکنم!
فقط کافیه همینکه از برکت ماه رمضان یه کم از دنیا بریدم گاهی هم به آسمان نگاه کنم و برای ابرا دست تکون بدم. سرعت که گرفتم دعای سفر بخونم، کمربندهامو محکم ببندم و از آسفالت داغ باند پرواز دل بکنم.
نمیدونم. شایدم چرخای جلوم خرابه!
یک جزء را چندین بار بخوانید.