ورد سحری
برای دلی که دنیا دنیا گرفته، که در هفت آسمان هیچ ستاره ای ندارد، خیلی مهم است این دم آخری دوستان و آشنایانی دور خودش جمع کند که بتوانند قرآن خوان مجلس ختمش شوند. دل مذکور نگاه ابزاری به انسان ها پیدا کرده و هرکس که بهتر و با توجه بیشتری قرآن بخواند در اولویت دوستی و محبت قرار می گیرد. معامله برد-بردی است برای طرفین. قرآن خوان از فواید و مزایای دوستی جناب دل گرفته بهره می برد و مثل شرکت های بیمه ختم قرآن سر خاک را تضمین می کند؛ آن وقت می شود با خیال راحت تر سر به بالین گذاشت و مُرد! خدا را چه دیدید. شاید هم نمردیم و شهید شدیم. آن وقت حساب کتاب ها فرق می کند. برای دلی که دنیا دنیا گرفته، پیشاپیش فاتحه ای قرائت کنید. خدا امواتتان را بیامرزد. بیشتر از دو جزء قرآن از ختم قرآن ماه مبارگ عقب بودم، روز سختی هم در پیش داشتم و اصلا حال و حوصله گرما کشیدن و پیاده روی مسیرهای طولانی را نداشتم. شب قبلش یک نرم افزار جمع و جور قرآن روی گوشی نصب کردم و با خودم عهد بستم با استفاده از تمام اوقات مرده ی فردا عقب ماندگی م را جبران کنم. گرچه صفحات نرم افزار قرآن طبق رسم الخط عثمان طه نبود و برای ماها که زمانی حافظ بودیم خواندن از روی صفحه ی غیر عثمان طه به نوعی آشفتگی بصری و گیجی به همراه دارد که الان این آیه در حافظه تصویری ام کجای صفحه بوده؛ اما سعی کردم حواس خودم را از این موضوع پرت کنم. از فرودگاه شروع کردم، وقتی هوایپما به ارتفاع ثابتی رسید دوباره گوشی را در حالت پرواز روشن کردم و تا آخر سوره خواندم. به سختی می توانستم بفهمم چند صفحه خواندم یا جزء را تمام کرده ام یا نه. بعد از اینکه به مقصد رسیدم و کارم را انجام دادم برای نماز به نمازخانه دانشگاه رفتم. بعد از نماز، مراسم قرائت قرآن بود. در طرف زنانه که جز من کسی قرآن دست نگرفته بود. در طرف مردانه بلندگو را دست به دست می چرخاندند و نفری چند صفحه می خواندند. صداها خیلی جوان نبود، لحن خواندنشان بسیار سنتی و بعضا پر اشکال بود. هرچه فکر کردم مرجحی ندیدم که چند جزء عقب مانده م را میانبر بزنم و با قرائت آن جمع همراه شوم. تا سر سوره یوسف را خودم خواندم و هر از گاهی سر بلند می کردم پیش خودم اشکال اعرابی قاری طرف مردانه را می گرفتم. یک آن دلم برای همه ی قراء و حفاظ خوش صدایی که در عمرم دیده بودم تنگ شد، تنگ شدنی! برگشتنه چند ساعت زودتر رسیدم فرودگاه. دوباره به پناهگاه همیشگی ام ، نمازخانه، رو آور شدم و یک قرآن از ردیف قرآن های یک شکل یک اندازه ی قفسه ی نمازخانه برداشتم. هوا گرم بود ولی می شد گیره روسری را باز کرد و هوایی خورد. اینقدری وقت داشتم که جزء آن روزم را هم تلاوت کنم و سرخوش از در نوردیدن پله های معرفت و معنویت قرآن را ببندم و کمی دراز بکشم. پیش خودم گفتم در مسیر برگشت هم چند صفحه ای از جزء فردا را بخوانم که جلو افتاده باشم. اما حتی دریغ از یک کلمه. همین که حس کردم به جایی که باید برسم رسیده ام، متوقف شدم. حتی با وجود اینکه خانم کنار دستی ام در پرواز بانوی روزه داری بود که بر خلاف پوشش شل حجابش تمام مسیر را با تسبیح ذکر می گفت و با گوشی همراهش قرآن تلاوت می کرد. سوالی که از خدا دارم این است که «پس کی آدم می شوم؟!» در حالی این مطلب را می نویسم که یک هفته از آن سفر یک روزه گذشته و دوباره دو سه جزء عقب افتادم. نمی گویم «هرچه» اما «بیشتر» چیزهایی که می کشم از افراط و تفریط است، از کندی و تندی، از اینکه به جای اینکه طبق برنامه روزی یک جزء بخوانم، یک روز در میان دو جزء می خوانم و امان از روزی که باید بخوانم و نخوانم. شما هم مشکل مرا دارید؟ نمی دانم چه سری است که هر چقدر اتفاقات مختلف بر روح و روانم عارض شود یا شاهد تحولات روحی و سلایقم باشم؛ اما باز هم رمز عبور این وبلاگ را فراموش نمی کنم! درحالیکه که بارها پیش آمده ایمیل یا وبلاگ بسازم و حتی به برخی تعلق خاطر زیادی هم داشتم؛ اما - از نظر خودم که متاسفانه و یا شاید هم خوشبختانه- رمز عبورشان را فراموش کرده ام و هیچ و پوچ شده اند. عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم. حتی تا چند ماه قبل فکر می کردم این وبلاگ را به کل از صفحه اینترنت حذف کرده ام؛ ولی می بینم که کماکان سرحال و قبراق زُل زده به من و منتظر روزی است که دوباره به اوقات خوش مرور قرآن بازگردم و پیروزمندانه بیایم اینجا بنویسم: «باز هم حافظ قرآن شدم!» چند وقتی است بر امیال گوناگون کمال طلبی و صفر و صدی غلبه کردم و سعی می کنم تلاوت روزانه قرآن -دست کم روزی یک صفحه- داشته باشم. دیروز داشتم صفحه اول سوره اعراف را می خواندم. از ترس اینکه نتوانم آیات را از حفظ بخوانم و به این بهانه که از رو خواندن قرآن ثوابش بیشتر است حتی امتحان هم نمی کنم که آیا یادم مانده یا خیر. با حوصله و دقت یک صفحه را می خوانم و بعد ترجمه ی تفسیری را. دیروز با سلام و صلوات و احتیاط قسمتی از صفحه اول سوره اعراف را از حفظ خواندم و از خلقت خدا و توانایی های نهفته ی انسان دهانم از تعجب بازماند! انگار که یک نفر لغت به لغت آیات را روی زبانم می گذاشت. هم می توانستم از حفظ بخوانم و هم برایم تازگی داشت! الحق و الانصاف راست گفته اند که «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر» ناامید نیستم از آن روز که برگردم اینجا بنویسم: «دوباره این من! یک حافظ قرآن» هفتهی پیش رفتم کلاس حفظ قرآن ثبت نام کنم؛ بعد از پانزده سال که از حفظم میگذرد! هشت جزئی را باید امتحان میدادم و رد شدم. اما همینکه در آن فرصت کم توانستم یک جزء مرور کنم و نسبتا نصف آیات را از حفظ بخوانم جای شکر دارد. اینکه توانستم این ماه مبارک ختم قرآنم را با برنامه به اتمام برسانم. اینکه هنوز قرآن توی زندگی من دارد خودنمایی میکند... و ان تعدوا نعمت الله لاتحصوها دیگه خودمم از دست خودم خسته شده بودم از بس از قرآن و حفظ و مرور نوشتم ولی عمل نکردم. یکی بیاد بشماره تا حالا چند بار اینجا نوشتم که شروع کردم به دوره ولی دو سه جزء نشده رهاش کردم. چند وقت پیش یکی از دوستانم بهم خبر داد که چند تا از بچه های حافظ قدیمی یه کلاس مرور متفاوت گذاشتن. اسمش رو گذاشتن کلاس حفظ مجدد! اینقدر اوضاع همه داغونه که باید از اول شروع کنن به حفظ. بعدم مزیت کلاس اینه که هیچ قانون خاصی نداره! نه مشخص می کنن تا هفته آینده باید تا کجا خونده بشه نه کسی از کسی سوال می پرسه نه کسی به خاطر مرور نکردن مواخذه میشه! یه کلاس کاملا باز و آزاد فقط برای ارتباط دوباره حفاظ با قرآن. فعلا که برنامه این کلاس با برنامه زندگی من نمیخوره. تا چه پیش آید!