ورد سحری
متوجه شدم که
نه تنها من مشتاق پله های ترقی هستم
که آنها هم مشتاق من اند!
سرسختانه!
و با ثبت جراحات وارده!
که اگر غم بر دلش مانَد
به دیوار مشت بکوبد،
بشقاب بشکند،
یا با چاه سخن بگوید.
اما چاه
نه مدفن عقده های روانی
که ذخیره سخنان حضرت است
برای آیندگان
کجاست گوشی شنوا؟!
کاغذ پاره
و خانه ای که
گوشه ی دنج ندارد؛
دایره است و قفس!
از داد و فریاد گرفته تا تهمت و تمسخر
او با روی گشاده جواب سربالا می داد.
فقط توهین ها که بالا گرفت
آرام مجلس را ترک کرد.
بعدتر دوستش گفت:
- می دانی چرا اینقدر سعه صدر داشت؟
چون نماز شب می خواند.
جک بگویی،
خاطره بنویسم،
هدیه بخری،
دیگر هیچ جوره خط صاف زندگی مان
صعودی، سینوسی، لگاریتمی، درجه سه
یا هر نمودار مارپیچ غمزه گر عشوه کنان نمی شود.
فکری به حال این وضع زندگی چکش خورده مان بکن!
دیگر تاب میخ بودن ندارم.