ورد سحری

در پی سقوط یک عدد نردبان روی سرم
متوجه شدم که
نه تنها من مشتاق پله های ترقی هستم
که آنها هم مشتاق من اند!
سرسختانه!
و با ثبت جراحات وارده!



نوشته شده در جمعه 88/6/20ساعت 5:14 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

چون خود تصورش کردیم
که اگر غم بر دلش مانَد
به دیوار مشت بکوبد،
بشقاب بشکند،
یا با چاه سخن بگوید.

اما چاه
نه مدفن عقده های روانی
که ذخیره سخنان حضرت است
برای آیندگان

کجاست گوشی شنوا؟!

نوشته شده در جمعه 88/6/20ساعت 5:6 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

پولی که گوشه ندارد
کاغذ پاره

و خانه ای که
گوشه ی دنج ندارد؛
دایره است و قفس!



نوشته شده در چهارشنبه 88/6/18ساعت 6:14 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

هر چه می شد بارش کردند
از داد و فریاد گرفته تا تهمت و تمسخر
او با روی گشاده جواب سربالا می داد.
فقط توهین ها که بالا گرفت
آرام مجلس را ترک کرد.

بعدتر دوستش گفت:
- می دانی چرا اینقدر سعه صدر داشت؟
 چون نماز شب می خواند.

نوشته شده در دوشنبه 88/6/16ساعت 6:38 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

شعر بخوانم،
جک بگویی،
خاطره بنویسم،
هدیه بخری،
دیگر هیچ جوره خط صاف زندگی مان
صعودی، سینوسی، لگاریتمی، درجه سه
یا هر نمودار مارپیچ غمزه گر عشوه کنان نمی شود.

فکری به حال این وضع زندگی چکش خورده مان بکن!
دیگر تاب میخ بودن ندارم.



نوشته شده در دوشنبه 88/6/16ساعت 12:20 صبح توسط سحر| نظرات ( ) |

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >