ورد سحری
فشفشه!
رسما از مادرش کوه نوردی می کرد
یک طهورای دو ساله هم دیدم
عروسک!
بلوز شلوار قرمز پوشیده بود
با روسری گل قرمز
مثل کودکی خودم.
توپ قرمزم را از کیف درآوردم و دادم به اباالفضل
طهورا قاپیدش
اباالفضلل را راضی کردیم که طهورا توپ را پس میدهد
اما او همچنان غل غل می کرد
دور طهورا می چرخید و نگاه توپ می کرد
می گفت:
نمی دانم چرا توپ را دستش گرفته و با آن بازی نمی کند!
اباالفضل طهورا را بغل می کرد.
طهورا نگاه مادرش می کرد که اجازه بگیرد.
طهورا
خوردنی بود
مثل سیب سرخ!
چرا شادی و غم من، با مردم نمیسازد؟
دور، دور لیلی است.
لیلی می گردد و قصه اش دایره است.
هزار نقطه دوار، دیگر نه نقطه و نه لیلی.
لیلی! بگرد، گردیدنت را من تماشا می کنم.
لیلی! بگرد، تنها حکایت دایره باقیست.
لیلی نام تمام دختران زمین است، عرفان نظر آهاری
اما خورشید تابان را نه!
وقتی مخلوق خدا دست کاری بشود همین است دیگر.